سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زائـــــــــرانـــــه
 
آداب و رسوم شهرستان مهریز در ارتباط با استقبال و بدرقه ی زائران

سلام به همه ی دوستانی که در این یک ماهی که ما این وبلاگ را درست کردیم

 

همواره همراه ما بودند وما را با نظرات خوبشون راهنمایی کردند.

 

به لطف خدا وزیر سایه ی امام مهربانی ها،امام رضا(ع)،وبا دعای خیر شما 

 

موفق به کسب رتبه ی اول کشوری  در مسابقات وبلاگ نویسی شدیم.

 

عکس های تولد امام رضا



نوشته شده در تاریخ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/6/25 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه


ما سه نفریم: فاطمه، عاطفه و هانیه. امسال تصمیم گرفتیم برای جشنواره ی بین المللی امام رضا(ع) یه نشریه ی الکترونیکی(وبلاگ) درست کنیم. اما این بار با موضوعی جدید.

ما سعی کردیم تا با شیوه ای نو و بدیع آداب و رسوم مهریز زیبا و کوچکمان را در رابطه با آداب بدرقه و استقبال زائران به مشهد بیان کنیم. امیدواریم از وبلاگ ما خوشتان بیاید. با نظرات خوبتان ما را یاری کنید.

مطالب این وبلاگ با شیوه ی میدانی وپرسشنامه جمع آوری شده است وپس از جمع آوری کامل اطلاعات به شیوه ی داستانی به نگارش در آمده است.


اعضای گروه:

1.     فاطمه بیدکی(مدیر وبلاگ،نویسنده،محقق)

2.     عاطفه السادات محسن زاده(نویسنده وتصویرگر)

3.     هانیه السادات محسن زاده(محقق)

مربی: سرکار خانم اکرم محسن الحسینی

گروه سنی: ه

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مهریز _ استان یزد.

در ضمن عزیزانی که مایلند تا با ما در تماس باشند ونظرات وپیشنهادات خودرا به مدیریت وسایرنویسندگان ابلاغ فرمایند میتوانند به ما ایمیل بزنند.آدرس ایمیل:fbidoky@ymail.com




نوشته شده در تاریخ یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/5/18 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه

من دختری پانزده ساله هستم از دیار قنات وقنوت وقناعت،دختری از جنس کویر با احساساتی لطیف.نام من هم نام بانویی است پاک که به عشق برادر راهی این سرزمین یعنی ایران شد،آری من معصومه هستم.

دختری که با تمام رؤیاهایش در شهری به نام مهریز که نگین شهر یزد است با خانواده ی کوچکم روزگار می گذرانم.من مادری دارم از جنس دریا وپدری به استواری کوه وبرادری جسور وبی پروا که تاکنون 8بهار را به خود دیده است.

شهر من دیار خوبان است؛که مردمانش همه مهربان ودوست داشتنی اند.کوچه باغ هایی دارد که عشق در آن جاری است وبه باغ شهر شهرت دارد.امامزاده سیدغیاث الدین وشاه صفی الدین آرامگاه بزرگانی است که در این خطه ی زیبا آرمیده اند

وملجأیی برای بی پناهی های مردم شهرشده اند.

مهریز؛شهری تاریخی با آداب ورسوم وفرهنگ بالایی است.مردمان این دیار همه عاشق اهل بیت(ع)به خصوص امام رضا(ع)هستند.من وخانواده ام راهی شهری هستیم که بوی نور میدهد،بوی زندگی؛آری مشهد.

                                                                                                                                    «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا»


 




برچسب‌ها: مشهد،معرفی،سفر،امام رضا،زیارت
نوشته شده در تاریخ یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/4/27 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه

 

سلام دوستان عزیز. از این که در طول این داستان ما را همراهی کردید و نظرها و پیشنهادهای شما راهنمای کار ما بود سپاس گذاریم .

اکنون داستان ما از آیین های سنتی شهرمان، مهریز، به پایان رسید. حالا نوبت شماست :

 

  شما چه آیینی از بدرقه و استقبال زائران مشهد در شهرتان می شناسید؟

 منتظر نظرهای خوبتان هستیم...



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92/6/6 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه

 

این پست در پی درخواست یکی از خوانندگان محترم وبلاگ ( مریم خانم) تهیه شده است:

آقای خلیلی

- سلام. لطفا خودتون رو معرفی کنید .

- سلام. من محمدعلی خلیلی متولد مرداد سال 1329 مصادف با روز عاشورای سال 1271 هستم.

 

- چی شد که شما با آیین چاووشی خوانی آشنا شدید و از چه سنی شروع به خواندن چاووشی کردید؟

- پدرم و چندین جد پیش از من همه اذان گو و چاووشی خوان بودند و این رسم چاووشی خوانی در نسل ما قرار دارد. در دوران ما هنوز مدرسه رفتن خیلی جا نیافتاده بود و ما در کودکی به مکتب می رفتیم و بعد هم مشغول به کار می شدیم.

من از همان کودکی به کارگاه قنادی می رفتم و قناد هنگام قنادی برای ما چاووشی می خواند و صدای بسیار

خوبی هم داشت. من هم از همان کودکی چاووشی خواندن را یاد گرفتم و در جوانی در مراسم شهادت امامان(ع) و روضه خوانی ها در کنار پدرم چاووشی می خواندم.

- چاووشی خوانی تأثیری هم در زندگی شما داشته است؟ 

- تأثیر که صد در صد داشته است. چهارده معصوم ما آن قدر پاک و با خدا بودند که حتی بردن نامشان هم برکت زندگی است. یک خاطره ای برایتان بگویم که همین دو سه روز پیش اتفاق افتاد: یک شب در خواب دیدم که دو چاووشی برای امام حسین(ع) می خوانم که خیلی هم سوزناک بودند و کسی که معنایش را درک کند بسیار ناراحت می شود و حالش را دگرگون می کند. در همان حالت خواب یکی گفت عجب چاووشی خوبی بود. فردای آن روز مسئول کاروان کربلای شهر مهریز به خانه مان آمد تا جواز سفر را از ما بگیرد و برای زیارت کربلا ما را نام نویسی کند. این ها اتفاقی نیست. امام حسین(ع) خودشان طلبیده اند. چیز کمی نیست که یک امام بزرگوار کسی را به مهمانی خود دعوت کند. این سعادت بزرگی است.

- خوشابه حال شما.قطعا سعادت بزرگیست. حرف دیگری درمورد چاووشی خوانی ندارید؟

- این سنت خوب خیلی در زندگی ما کمرنگ شده است که باید بیشتر به آن توجه شود. خیلی خوب می شود که دوباره رسم چاووشی خوانی برای زائران حرم امامان(ع) را اجرا کنیم.

-میشه از شما خواهش کنم مقداری برای ما چاووشی بخوانید؟

-بله حتما.

"برای شنیدن صدای آقای خلیلی می توانید به این آدرس بروید وصدای ایشان را دانلود کنید"http://kanoonemehriz.persiangig.com/audio/%DA%86%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%B4%D9%89.mp3/download

- از همکاری شما سپاس گزاریم.

- در پناه خدا و امام رضا(ع)، به سلامت.



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92/6/4 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه

سفر ما تمام شد. به همین راحتی...

من این سفر را خیلی دوست داشتم. چون من هم به زیارت رفتم و هم چیزهای زیادی از شهرم یاد گرفتم.

فکر می کنم این رسوم قشنگ تأثیرات فوق العاده ای بر روی خود زائران داشته است. برای مثال آدابی که برای بدرقه بود، زمینه ای برای زائران فراهم می مرد تا برای رفتن به مشهد عطش بیشتری پیدا کنند. چاووشی خوانی یکی از این زمینه ها بود. و یا آداب استقبال باعث می شد تا زائرین فکر نکنند که تنها هستند و حتی شاید در مشهد به این فکر باشند که چند نفر در شهرم منتظر دعای من هستند و این ها همه تأثیرات و دلایل این آیین های زیباست.

ولی امروز به خاطر پیشرفت و برخورداری ایران از راه های و وسایل حمل و نقل متفاوت، این رسوم کم رنگ شده. ولی خب، هنوز هم بعضی از این رسم ها اجرا می شود؛ به ویژه در شهر کوچکی همچون مهریز.

به امید روزی که دوباره صدای چاووشی خوان ها کوچه های شهرمان را عطرآگین کند و بوی بی نظیر شولی پشت پا در فضای شهرمان پراکنده شود.

 



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92/5/27 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه

-         بابایی. پس کی می رسیم؟ خسته شدم.

-         پسر بابا که نباید خسته بشه. تا چار پنج ساعت دیگه مهریز هستیم.

-         چه خوب. مامان سفرمون دیگه داره تموم میشه. خدارو شکر. ولی هنوز آداب و رسوم شما تموم نشده ها...!

مامان با قیافه­ ی حق به جانب گفت:« حالا واسه من متلک می ندازه دختره­ پررو! چیز دیگه­ ای نمونده تموم بشه. تا کجا برات گفتم؟

-         من بگم؟ باید آداب استقبل رو بگید.

-         صبح بخیر برادر عزیز! مامان آداب استقلال رو تا نیمه­ ی اولش گفت. متأسفانه شما خواب تشریف داشتین!

-         اِ مامان. مگه قرار نبود وقتی من خوابم تعریف نکنی؟

-         ببخشید حالا. قرار شد آبجی معصومه بعداً برات تعریف کنه. حالا من بقیه رو تعریف می­کنم. تو بعدش تکرار نیمه اول رو از معصومه بشنو! قبول؟

علیرضا لبخند زد و قبول کرد. مامان شروع کرد به صحبت از ادامه­ ی ماجرا...

-         جونم برات بگه که بعد از این که جلوی پای زائرا گوسفند می­ کشتند، اون به همراه کسانی که به استقبال آمده بودند وارد خانه می­ شدند و از مهمانان با شیرینی های خوشمزه­ ی یزدی مثل قطاب و باقلوا و حتی نقل و شکلات­ های مشهدی که زائرا می­ آوردند پذیرایی می­ کردند و زوار هم از خاطرات مشهد و روزایی که اون جا گذروندند برای مهمانان تعریف می­ کردند.

توی مهریز یه رسم خوبی هم هست که هر کس برای زیارت به جایی می­ رود، یک وعده ناهر یا شام به مهمانان ولیمه می­ دهد. بیشتر وقت ها این ولیمه با گوسفندی که قربونی کرده­ بودند درست می شد. قبلاً بیشتر آبگوشت و کله پاچه و سیرابی درست می­ کردند. بعضی­ ها هم همه ی گوشت رو قورمه می­ کردند تا برای چند هفته و ماه هم بتوانند نگهش دارند.

-         به به!!! مامان خیلی هوسم شد. به خصوص کله پاچه...

-         اَه. علیرضا بس کن دیگه. آخه گوسفند بدبختی که جمجمه­ اش رو می شکنن و مغزش رو درمیارن می خورن کجاش خوشمزه است؟

-         خیلی خب. بسه دیگه. خدا رو شکر این رسم هنوز هم پا بر جاست. اما بیشتر برای زیارت­ های خارج کشور. مثل مکه و کربلا. امروز بیشتر با کباب و مرغ و خورش سبزی ولیمه میدن.

تا دو سه روز زوار به اصطلاح توی خانه می­ نشستند و مردم برای گفتن زیارت قبول به دیدار زائرا می­ اومدند. بعد از این سه روز زائرا خودشون رو برای بازدید آماده می­ کردند؛ با این اعتقاد که هر دیدی یه بازدیدی داره و به دیدن هرکس می­ رفتند براشون سوغت مشهد می­ بردند و به خاطر استقبالشون تشکر می­ کردند. البته حالا با این گرونی و اوضاع بد، فکر نکنم دیگه کسی از این رسم خوشش بیاد!

خب دیگه معصومه خانم.  بالأخره تموم شد. حالا نظرت چیه؟

-         خیلی خوب بود مامان. خیلی دلم می خواست من هم این رسم ها رو به چشم می­ دیدم و لذت می­ بردم. کاشکی هنوز هم این رسم­ ها رو اجرا می­کردیم... ­    




برچسب‌ها: ولیمه، استقبال، سوغات،زیارت
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92/5/22 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه

با این که دلم برای  مشهد تنگ می­شد، ولی دوست داشتم زودتر برگردم مهریز.

در رؤیایم شناور بودم و پرنده­ ی خیالم به سویی پرواز کرده بود که ناگهان با صدای بابا

رؤیاهایم خط خطی شد و به هم ریخت که حتی حرف بابا را هم به درستی نفهمیدم و پرسیدم:« بابا! شما چیزی گفتین؟»

-         گلم، مگه قرار نشد موقع برگشتن از آداب استقبال بپرسی؟

-         اِ راست میگین. به کلی فراموش کرده بودم. خب مامان بگو. من آماده ­ام برای شنیدن. بذار علیرضا رو بیدار کنم. خیلی دوست داره بشنوه.

-         بچه رو ول کن. بعدا خودت براش تعریف کن. جونم برات بگه سفر مشهد اون موقعه ها پنج شش روزه نبود که. گاهی وقتا یکی دو ماه طول می کشید. اقوام و فامیل زائرین وقتی به روز بازگشت زوّار نزدیک می­شدند، همه به خونه­ ی زائران می­رفتن و با هم خونه رو مرتب می­کردن و یه آب و جارویی می­زدن تا وقتی زوّار برمی­گردن منزلشون تمیز باشه. عین دلشون که با زیارت پاک می­شده.


گوسفند قربانی و استقبال

 

روزی که زائران به شهر می­ رسیدند، اقوام و همسایه ها به استقبالشون می­ رفتن و زیارت قبول می گفتن و روبوسی می­کردن. اسپند آتیش می­کردن و دور سرشون می­ چرخوندن. از سر کوچه تا دم در خونه هم همراهیشون می­ کردن. گاهی اوقات چاووشی خوانی هم بود. ولی با یه شعر متفاوت.

اگر هم چاووشی خوان نبود مردم با صلوات همراهیشون می­کردن. بعد هم برای سلامتیشون جلوی پاشون گوسفند قربانی می کردن و گوشت رو توی در و همسایه پخش می­کردن.

آه....معصومه جون من خسته­ ام. بقیه ­اش باشه برای بعد.

-         باشه مامانی. ممنون.

با خودم فکر می­کردم کاش می­شد الآن که ما به مهریز برمی ­گشتیم، همه فامیل می­ آمدند استقبال ما برایمان گوسفند قربانی می ­کردند. چه دوران شیرینی بود... خوش به حال مامان و بابا که در آن سال­ ها بوده ­اند...




برچسب‌ها: استقبال،مشهد،زیارت،چاووشی
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 92/5/17 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه

هیجان درونم را هیچ گونه نمی­توانستم پنهان کنم. آن قدر خوش حال بودم که از چند ساعت قبل فقط چشم به جلو دوخته بودم و جاده را نگاه می­کردم. تا چند لحظه ­ی دیگر، من می­توانستم گنبد طلایی رنگ آقا امام رضا(ع) را ببینم که در تاریکی شب به مانند تکه جواهری در خراسان می­ درخشید.

حس خوب زیارت

بالأخره رسیدیم. ساعت حدود نُه شب بود که توانستم دست به سینه در ماشین سلام دهم از تمام وجودم. زمزمه های چاووشی خواندن بابا در ذهنم نقش بست. با زحمت از ترافیک نجات پیدا کردیم و به مسافرخانه رسیدیم. بابا گفت وسایل را سریع جابه جا کنیم و غسل زیارت انجام دهیم تا به حرم برویم.

حس خوب زیارت

ما پنج روز مشهد بودیم و در طی این مدت هر روز برای نماز به حرم می­ رفتیم و هنگام بازگشت از بازارهای اطراف حرم کمی خرید می­ کردیم. روز آخر من و مامان برای خرید سوغات به بازار رفتیم. مامان می­گفت قدیم،سوغات خیلی بیشتر ارزش داشته و مردم از سوغاتی که از مشهد برایشان می ­آوردند مثل یک امانت نگهداری می­ کردند و براشون مقدس بوده.

ما چیز زیادی نخریدیم. فقط چند تا مهر و تسبیح و جانماز و عطرهای بی مثال مشهد. مامان می­گفت بهترین سوغات مشهد همین مهر و جانماز هست.

برای آخرین بار به حرم رفتم. اصلا دلم نمی­ خواست خداحافظی کنم و برگردم. ولی چاره­ ای نبود. هر آمدنی رفتنی دارد. حتی آمدن به این دنیا. با کلی گریه سلام آخر را دادم و به امام رضا(ع) گفتم:« آقاجون ان شاءالله سال دیگه برمی­گردم»

*وَالسَلامُ عَلَیک یا غَریبَ الغُرَبا یا عَلی بِنِ موسَی الرِضا*

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علی علی ابن موسی الرضا المرتضی الامام

التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت

الثری الصدیق الشهید صلو ة کثیرة تامة زاکیة متواصلة

متواترة مترادفة کافضل ما صلیت علی

احدمن اولیائک...




برچسب‌ها: مشهد،زیارت
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92/5/14 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه
کدهای جاوا اسکریپت زائـــــــــرانـــــه

زائرانه

تمامی حقوق مطالب برای زائـــــــــرانـــــه محفوظ می باشد