سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زائـــــــــرانـــــه
 
آداب و رسوم شهرستان مهریز در ارتباط با استقبال و بدرقه ی زائران

 

"والله خیر حافظا وهو ارحم الراحمین"

با صدای مادرم وبسته شدن درماشین به خودم آمدم.

_:«خب همتون آماده اید؟»پدرم بود.با تکان دادن سر جوابش را دادم.کمربندها را بستیم وماشین شروع به حرکت کرد.سفرما شروع شدبه همین راحتی.اولین اشعه های خورشید گوشه های پرت آسمان را روشن می کرد.

در دل من اما شعله ای کوچک از شور واشتیاق جان می گرفت.پژواک زمزمه های خواندن آیة الکرسی مامان آنچنان آرامشی دردرونم راه انداخت که مرا هم با خود همراه کردتا با او زمزمه کنم.

_:«هی چه دنیایی شده؛هیچکس از دیگری خبر نداره.همه چیز به قول امروزی ها کامپیوتری شده،فکر کنم دو روز دیگه خودمون هم کامپیوتری بشیم.»

باز مامان حرف های تکراری اش را گفت ولی ایندفعه نفهمیدم دلش از کجا پراست وخاطرش از کدامین سو آزرده.رشته ی کلام را به دست گرفتم وگفتم:«مامان جان!دوباره چی شده؟این کامپیوتر بیچاره دوباره چه گناهی مرتکب شده؟»

_:«آخه معصومه مادر تو که نمیدونی.تو فکر میکنی بیست یا سی سال پیش مشهد رفتن آسان بود.نه دخترم،انقدر گَف وکار داشت که خدا میدونه.همه به صورت خانوادگی وکاروانی میرفتند.با اینکه دردسر داشت ولی خیلی خش1 بود.

همین مهریز خودمون مردم وقی می فهمیدند یکی می خواد بره مشهد آنقدر خوشحال میشدند که خدا میدونه...»

_:«مامان یعنی میخوای بگی مهریزی ها هم برای رفتن به مشهد آداب ورسوم داشته اند.یعنی کارهای خاصی انجام میدادن؟»

_:«بله،من یادم میاد وقتی هم سن وسالای تو بودم شاید هم کوچیک تر برای رفتن به زیارت باید با همه ی فامیل حی همسایه ها وآشناها خداحافظی می کردیم.مثل الآن نبود که  همسایه از همسایه خبر نداشته باشه.حالا دیگه کی یادشه و این کاراست.

آنقدر همه چیز آبکی شدهکه خداحافظی رو هم با چندتا پیامک وتلفن جمع وجورش مُکُنِم2

تازه اون هم فقط با فامیل های درجه ی یک.ما اون موقع در خونه ی همه ی فامیل وهمسایه ها میرفتیم با اون ها روبوسی میکردیم،برامون آیینه وقرآن درست میکردند،پشت سرمون آب میریختن و التماس دعا مُگُفتَند3.

باور کن شایدیک هفته فقط خداحافظی میکردیم وحلالیت می طلبیدیم.در ضمن اگر کسی گرفتاری یا نذری هم داشت از پول وطلا گرفته تا گندم نذر امام رضا میکردن وبه مسافر میدادن تا براشون ببره مشهد وادا کند.آه...آه...چه روزای خشی بود...»

http://www.8pic.ir/viewer.php?file=75445765059668187053.jpg

حرف های مامان خیلی برایم جالب بود انگار من از یک سیاره بودم ومامان هم از یک سیاره ی دیگر.ای کاش رسم های قدیمی هنوز هم بودند وعصرارتباطات به قول مامان عصر عشق ودوستی وارتباط دل ها بود.

 


1. لغت "خش"در لهجه یزی به معنای خلی خوب وزیبا است.

2. فعل می کنیم در تلفظ یزدی

3. فعل می گفتند در تلفظ یزدی




برچسب‌ها: بدرقه،سفر،امام رضا،مشهد،نذر،آیینه قرآن،
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92/5/2 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه
کدهای جاوا اسکریپت بدرقه،سفر،نذر،آیینه قرآن، - زائـــــــــرانـــــه

زائرانه

تمامی حقوق مطالب برای زائـــــــــرانـــــه محفوظ می باشد