- بابایی. پس کی می رسیم؟ خسته شدم.
- پسر بابا که نباید خسته بشه. تا چار پنج ساعت دیگه مهریز هستیم.
- چه خوب. مامان سفرمون دیگه داره تموم میشه. خدارو شکر. ولی هنوز آداب و رسوم شما تموم نشده ها...!
مامان با قیافه ی حق به جانب گفت:« حالا واسه من متلک می ندازه دختره پررو! چیز دیگه ای نمونده تموم بشه. تا کجا برات گفتم؟
- من بگم؟ باید آداب استقبل رو بگید.
- صبح بخیر برادر عزیز! مامان آداب استقلال رو تا نیمه ی اولش گفت. متأسفانه شما خواب تشریف داشتین!
- اِ مامان. مگه قرار نبود وقتی من خوابم تعریف نکنی؟
- ببخشید حالا. قرار شد آبجی معصومه بعداً برات تعریف کنه. حالا من بقیه رو تعریف میکنم. تو بعدش تکرار نیمه اول رو از معصومه بشنو! قبول؟
علیرضا لبخند زد و قبول کرد. مامان شروع کرد به صحبت از ادامه ی ماجرا...
- جونم برات بگه که بعد از این که جلوی پای زائرا گوسفند می کشتند، اون به همراه کسانی که به استقبال آمده بودند وارد خانه می شدند و از مهمانان با شیرینی های خوشمزه ی یزدی مثل قطاب و باقلوا و حتی نقل و شکلات های مشهدی که زائرا می آوردند پذیرایی می کردند و زوار هم از خاطرات مشهد و روزایی که اون جا گذروندند برای مهمانان تعریف می کردند.
توی مهریز یه رسم خوبی هم هست که هر کس برای زیارت به جایی می رود، یک وعده ناهر یا شام به مهمانان ولیمه می دهد. بیشتر وقت ها این ولیمه با گوسفندی که قربونی کرده بودند درست می شد. قبلاً بیشتر آبگوشت و کله پاچه و سیرابی درست می کردند. بعضی ها هم همه ی گوشت رو قورمه می کردند تا برای چند هفته و ماه هم بتوانند نگهش دارند.
- به به!!! مامان خیلی هوسم شد. به خصوص کله پاچه...
- اَه. علیرضا بس کن دیگه. آخه گوسفند بدبختی که جمجمه اش رو می شکنن و مغزش رو درمیارن می خورن کجاش خوشمزه است؟
- خیلی خب. بسه دیگه. خدا رو شکر این رسم هنوز هم پا بر جاست. اما بیشتر برای زیارت های خارج کشور. مثل مکه و کربلا. امروز بیشتر با کباب و مرغ و خورش سبزی ولیمه میدن.
تا دو سه روز زوار به اصطلاح توی خانه می نشستند و مردم برای گفتن زیارت قبول به دیدار زائرا می اومدند. بعد از این سه روز زائرا خودشون رو برای بازدید آماده می کردند؛ با این اعتقاد که هر دیدی یه بازدیدی داره و به دیدن هرکس می رفتند براشون سوغت مشهد می بردند و به خاطر استقبالشون تشکر می کردند. البته حالا با این گرونی و اوضاع بد، فکر نکنم دیگه کسی از این رسم خوشش بیاد!
خب دیگه معصومه خانم. بالأخره تموم شد. حالا نظرت چیه؟
- خیلی خوب بود مامان. خیلی دلم می خواست من هم این رسم ها رو به چشم می دیدم و لذت می بردم. کاشکی هنوز هم این رسم ها رو اجرا میکردیم...
برچسبها: ولیمه، استقبال، سوغات،زیارت