سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زائـــــــــرانـــــه
 
آداب و رسوم شهرستان مهریز در ارتباط با استقبال و بدرقه ی زائران

اشعه های خورشید صورتم را نوازش می کرد ومن از دیدن جاده لذت میبردم.درست است که  فقط بیابان بود ولی زیبا بود.به نظر من هیچ چیز در دنیا زشت مطلق نیست اما خیلی چیزها می توانند مطلقا زیبا باشند.از ابتدای سفر تاکنون ذهنم درگیر آداب ورسومی است که مامان برایم تعریف کرد وآهنگ چاووشی که بابابرایم خواند.خیلی دلم می خواست من هم در آن دوران بودم وآن رسوم را تجربه می کردم.حس قشنگ یک بار گوش دادن چاووشی توی کوچه وتداعی حس خوب زیارت.ای کاش آن رسوم قشنگ الآن هم زنده بودند ومن از تجربه کردنش لذت می بردم.

- بابا!چه قدر دیگر راه مانده است؟

- فکرکنم اگر خدا بخواد 2ساعت دیگر مشهدیم.

خیلی خوشحال شدم.تا دوساعت دیگر من میتوانستم گنبد وگلدسته ها را ببینم وسلام کنم اما این بار از نزدیک.

احساس می کردم هنوز یک چیزی از اون رسم ورسوم هست که من نمی دانم.به خاطر همین دوباره از مامان پرسیدم:«مامان برای بدرقه ی مسافر دیگه چیکار می کردن؟»

ـ چی شده معصومه خانم مشتاق شدی؟چی گفتی...آهان!بذار ببینم تا حالا کدوم ها رو گفتم: خداحافظی،نذری،آیینه وقرآن،چاووشی.خب،از آداب بدرقه ی زائر دیگه چیز خاصی نمونده. اما اون قدیما بعد از یکی دو روز که زوار راهی سفر می شدند، فامیل و همسایه ها خونه زوار جمع می­شدند و آش پشت پا می پختند. معمولا آش رشته بود. ولی مهریزیا گاهی هم آش شولی1 می­پختن. دلیلش هم این بوده که مسافرا صحیح و سلامت برسن به مقصد و توی سفر مشکلی براشون پیش نیاد. آش رو هم بین در و همسایه و قوم و خویشا پخش می کردن. اوناهم برای سلامتی مسافرا دعا می کردن و از اون آش متبرک می­خوردن. این رسم هنوزم زنده هست. ولی بیشتر برای سفرهای زیارتی مکه و کربلا. دیگه کمتر برای زوار مشهد آش پشت پا می­پزن. اون هم به خاطر اینه که مردم سالی یکی دوبار دیگه می­تونن برن و تقریبا همه هم میرن.

<a href="http://www.up.iranblog.com/viewer.php?file=mz01ua4o5ilpii865vq3.jpg"><img src="http://www.up.iranblog.com/images/mz01ua4o5ilpii865vq3_thumb.jpg" border="0" alt="mz01ua4o5ilpii865vq3.jpg" /></a>

-: چه خوب. مامان هوس شولی کردم. چه رسم خوبی!!! پس آداب بدرقه تموم شد. حالا مونده آداب استقبال.

بابا که حرف های من و مامان را گوش می داد، گفت:« معصومه به نظر من آداب استقبال رو ان شاءالله هر وقت خواستیم برگردیم و زیارت کردیم بپرس. اون جوری بیشتر برات ملموس میشه و حال و هواشو می فهمی. نظرت چیه؟

-آره بابا. بد فکری هم نیست


1. نوعی آش یزدی




برچسب‌ها: بدرقهمشهد،بدرقه،زیارت،آش رشته،شولی
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92/5/9 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه

از شروع سفرمان پنج شش ساعتی بود که می گذشت، هنوز راه زیادی در پیش داشتیم

از آخرین دفعه ای که به مشهد رفتیم یادم استکه فاصله ی مهریز تا مشهد حدود 1000کیلومتری هست وحدودا 15یا16ساعت اون هم

  با ماشین وقت می گیره ولی به هر حال شیرین بود وارزش داشت  .

حرف های چند ساعت پیش مامان خیلی برایم جالب بودند.به نظرم رسید شاید هنوز خیلی از رسم ورسوم

های دیگری هم در شهرمان وجود دارد که من از آن ها بی اطلاع هستم.

به این بحث خیلی علاقه مند شده بودم ودلم می خواست در این مورد بیش تر بدانم.

در افکار خودم غوطه ور بودم که با صدای علیرضا به خودم آمدم.

_:«مامان!من تشنه ام.»

_:«الآن برای پسرم یه لیوان آب می ریزم. معصومه تو آب نمی خواهی؟»

_:«نه مامان ممنون.» مامان لیوان آب را به دست علیرضا داد وبه جلو خیره شد.

موقعیت را مناسب دانستم که از مامان سؤالی بپرسم.

_:«مامان!غیر از رسومی که قبلا گفتید رسم دیگری هم بوده که برای بدرقه ی مسافر انجام بدهند؟»

_:«رسم ورسوم که خیلی بوده.مثلا یکی از اون رسم های زیبا چاووشی خوانی بوده...»

_:«چاووشی؟؟؟خوردنیه؟!»

_:«نه! یه رسم قدیمیه.هر وقت زائران راهی سفـر می شد تمام کسانی که از آن ها خداحافظی کرده بود به محلی که مسافرین قرار بوداز آن جا راهی شوند.چاووش خوان هم فردی بود که اشعار مذهبی وزیبایی را برای زائران وبدرقه کنندگان میخواند. در واقع میتوان چاووشی را سمبل

سفر زیارتی به شمار آورد چون در قدیم بدون حضور چاووشی خوان سفر زیارتی شور وهیجانی نداشت و چاووشی خوان زمینه ای را برای زائران ایجاد می کرد.»

_ «مامان میشه برام از چاووشی بیشتر بگی؟»

_ «چاووشی خوان باید فردی باشد که صدای رسا وبلندی داشته باشد تا بتواند اشعار را برای مردم بخواند او

همچنین باید به گونه ای شعر میخواندکه مردم را با خود همراه کند تا برای آن ها آن مکان زیارتی مجسم

شود.من یادمه بابا بزرگم چاووشی خوان بود اون همیشه توی خونه شعرهایش

برای من و بقیه بچه های فامیل می خوند و ما هم کلی لذت می بردیم.»

_ «مامان! الان اون شعرها یادته؟میشه برام بخونی؟»

_ «چاووشی صدای بم مردونه می خواد. من بلد نیستم اونجوری بخونم. اما بابات بلده!» و زیر لبی خندید و به بابا نگاه کرد.

-« بابا. می خونی برامون؟ ما که اینقدر خوبیم! بخون دیگه.»

-« ببین خودشو لوس می کنه! باشه دخترم. آهان این یکی خیلی قشنگه...»

_ «بابا صبرکن من ضبط صوتم را روشن کنم میخوام ضبطش کنم..خب حالا شروع کن.»

بابا با صدای قشنگش شروع کرد به خواندن...عین این موسیقی سنتی ها بود. وقتی خواندن بابا تمام شدمن کلی ذوق کردم وبا علیرضا برای بابا دست زدیم.

ای غریبی که از جد و پدر خویش جدایی / خفته در خاک خراسان و غرب الغربایی

چه ثنا  گویمت  ای  هفتاد و  دو  ملت/  که ثنا خواند خدایت تو چه محتاج ثنایی

این خیابان تو وصحن ورواق توبهشت است / روضه­ات جنت فردوس مسمی به رضایی

میل کردی عنب و تن به قضا خویش بدادی/ ساکن قبر هارونی و راضی به قضایی

آه از آن دم که ز سوز جگر و حال پریشان/  ناله­ات گشت بلند آه تقی جان به کجایی

ای شه یثرب و بطحا تو غریبی به خراسان/ سرور جمله غریبان تو معین الضعفایی

اغنیا مکه روند و  فقرا  سوی  تو  آیند /جان به قربان تو شاها که حج فقرایی

<a href="http://www.up.iranblog.com/viewer.php?file=1crb80x4wze0ajyj8yaz.jpg"><img src="http://www.up.iranblog.com/images/1crb80x4wze0ajyj8yaz_thumb.jpg" border="0" alt="1crb80x4wze0ajyj8yaz.jpg" /></a>

 




برچسب‌ها: بدرقهبدرقه،مشهد،بدرقه،زیارت،چاووشی خوانی
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92/5/6 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه

 

"والله خیر حافظا وهو ارحم الراحمین"

با صدای مادرم وبسته شدن درماشین به خودم آمدم.

_:«خب همتون آماده اید؟»پدرم بود.با تکان دادن سر جوابش را دادم.کمربندها را بستیم وماشین شروع به حرکت کرد.سفرما شروع شدبه همین راحتی.اولین اشعه های خورشید گوشه های پرت آسمان را روشن می کرد.

در دل من اما شعله ای کوچک از شور واشتیاق جان می گرفت.پژواک زمزمه های خواندن آیة الکرسی مامان آنچنان آرامشی دردرونم راه انداخت که مرا هم با خود همراه کردتا با او زمزمه کنم.

_:«هی چه دنیایی شده؛هیچکس از دیگری خبر نداره.همه چیز به قول امروزی ها کامپیوتری شده،فکر کنم دو روز دیگه خودمون هم کامپیوتری بشیم.»

باز مامان حرف های تکراری اش را گفت ولی ایندفعه نفهمیدم دلش از کجا پراست وخاطرش از کدامین سو آزرده.رشته ی کلام را به دست گرفتم وگفتم:«مامان جان!دوباره چی شده؟این کامپیوتر بیچاره دوباره چه گناهی مرتکب شده؟»

_:«آخه معصومه مادر تو که نمیدونی.تو فکر میکنی بیست یا سی سال پیش مشهد رفتن آسان بود.نه دخترم،انقدر گَف وکار داشت که خدا میدونه.همه به صورت خانوادگی وکاروانی میرفتند.با اینکه دردسر داشت ولی خیلی خش1 بود.

همین مهریز خودمون مردم وقی می فهمیدند یکی می خواد بره مشهد آنقدر خوشحال میشدند که خدا میدونه...»

_:«مامان یعنی میخوای بگی مهریزی ها هم برای رفتن به مشهد آداب ورسوم داشته اند.یعنی کارهای خاصی انجام میدادن؟»

_:«بله،من یادم میاد وقتی هم سن وسالای تو بودم شاید هم کوچیک تر برای رفتن به زیارت باید با همه ی فامیل حی همسایه ها وآشناها خداحافظی می کردیم.مثل الآن نبود که  همسایه از همسایه خبر نداشته باشه.حالا دیگه کی یادشه و این کاراست.

آنقدر همه چیز آبکی شدهکه خداحافظی رو هم با چندتا پیامک وتلفن جمع وجورش مُکُنِم2

تازه اون هم فقط با فامیل های درجه ی یک.ما اون موقع در خونه ی همه ی فامیل وهمسایه ها میرفتیم با اون ها روبوسی میکردیم،برامون آیینه وقرآن درست میکردند،پشت سرمون آب میریختن و التماس دعا مُگُفتَند3.

باور کن شایدیک هفته فقط خداحافظی میکردیم وحلالیت می طلبیدیم.در ضمن اگر کسی گرفتاری یا نذری هم داشت از پول وطلا گرفته تا گندم نذر امام رضا میکردن وبه مسافر میدادن تا براشون ببره مشهد وادا کند.آه...آه...چه روزای خشی بود...»

http://www.8pic.ir/viewer.php?file=75445765059668187053.jpg

حرف های مامان خیلی برایم جالب بود انگار من از یک سیاره بودم ومامان هم از یک سیاره ی دیگر.ای کاش رسم های قدیمی هنوز هم بودند وعصرارتباطات به قول مامان عصر عشق ودوستی وارتباط دل ها بود.

 


1. لغت "خش"در لهجه یزی به معنای خلی خوب وزیبا است.

2. فعل می کنیم در تلفظ یزدی

3. فعل می گفتند در تلفظ یزدی




برچسب‌ها: بدرقه،سفر،امام رضا،مشهد،نذر،آیینه قرآن،
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92/5/2 توسط فاطمه و عاطفه سادات وهانیه
کدهای جاوا اسکریپت بدرقه - زائـــــــــرانـــــه

زائرانه

تمامی حقوق مطالب برای زائـــــــــرانـــــه محفوظ می باشد